ویدئو | نماز عید سعید فطر مهاجران افغانستانی در محله گلشهر مشهد ویدئو | دلیل اختلاف افکنی میان مردم ایران و افغانستان از زبان محمدکاظم کاظمی دادگاه عالی طالبان فردا یکشنبه (۱۰ فروردین ۱۴۰۴) را عید فطر اعلام کرد پژمان‌فر: تشکیل سازمان ملی مهاجرت گامی مؤثر درراستای مدیریت هوشمند مهاجران خارجی است سازمان ملل: محرومیت دختران از تحصیل افغانستان را منزوی‌تر می‌کند عفو بین‌الملل از پاکستان خواست اخراج مهاجران افغانستانی را متوقف کند عراقچی از طرح مشترک ایران و طالبان برای بازگشت مهاجران افغانستانی خبرداد قیمت افغانی به تومان و دلار (سه‌شنبه، ۵ فروردین ۱۴۰۴) قیمت افغانی به تومان و دلار (سه‌شنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۳) ساعت کاری سفارت و کنسولگری افغانستان در تهران و مشهد در نوروز ۱۴۰۴ نوروزهای بی‌رنگِ افغانستان قیمت افغانی به تومان (دوشنبه، ۲۷ اسفند ۱۴۰۳) شورای امنیت سازمان ملل نشستی با موضوع افغانستان برگزار می‌کند بقایی در واکنش به مشکلات صدور ویزای ایران برای افغانستانی‌ها: به‌دنبال مدیریت اعطای روادید به متقاضیان در افغانستان هستیم طالبان در واکنش به پیام عراقچی: برقراری روابط خوب با همسایگان اولویت ما نیز است راه آهن خواف ـ هرات؛ کلید طلایی ایران در ترانزیت جهانی ویدئو | همه چیز درباره اهمیت مسیر ریلی خواف-هرات تیم فوتبال ساحلی افغانستان به مصاف ژاپن می‌رود وزارت خارجه طالبان از توافق مرزی تاجیکستان و قرقیزستان استقبال کرد ترامپ: پایگاه بگرام در کنترل چین است طالبان از ثبت ۱۸ میلیون سیمکارت برای شهروندان افغانستان خبر داد
سرخط خبرها

لعل بدخشان | روایت مدیر افغانستانی از حسرت دانش‌آموزانش

  • کد خبر: ۱۰۵۹۸۳
  • ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۵:۵۳
لعل بدخشان | روایت مدیر افغانستانی از حسرت دانش‌آموزانش
نادر موسوی مدیر مدرسه خودگردان فرهنگ در تهران روایتی از مواجه خود با دانش‌آموزانش در نزدیکی مدرسه نوشته، روایتی که پر از اشک و آه است.

به گزارش شهرآرانیوز؛ از پل می‌آمدم پایین که دیدم مرد جوانی دارد کمک می‌کند تا دخترک کیفش را به پشتش بیندازد. از لباس‌های خانگی دخترک فهمیدم از شاگردان مدرسه است. نزدیک‌تر رفتم. دخترک تا مرا دید لبخند زد و گفت سلام آقا مدیر و به برادرش که با کمی تعجب نگاه می‌کرد گفت مدیرمان است.

دو تای دیگرشان هم با دیدنم لبخندزنان نزدیک شدند. چند قدمی باهم رفتیم. از دخترک پرسیدم نامت چیست؟ گفت محبوبه. نام خواهرش محجوبه و نام برادرش مسعود بود. گفتم از کجا هستید؟ گفت از بدخشان. گفت شش، هفت ماهی می‌شود آمده ایم ایران. تا کلاس سوم در بدخشان درس خوانده بود.

طالبان که عمویش را می‌برد پدر هم که ارتشی بوده شبانه دار و ندارش را رها کرده با چهار فرزندش می‌آید به سوی ایران. خودش کلاس دوم و خواهر و برادرش کلاس اول بودند.

وقتی از خانه شان در بدخشان پرسیدم چشمان زیبا و عسلی اش پر اشک شد و گفت خبر ندارم. شب از خانه‌مان بر آمدیم و دیگه نمی‌دانم چی شد، می‌گویند طالبان خانه کسانی که در ارتش بوده را گرفته. گفتم ایران را دوست داری؟ گفت: آره. اینجا آرامی است و دختر‌ها می‌توانند مکتب بروند. من دوست دارم درس بخوانم.

ایستادم تا بروند. سه تایی دست همدیگر را گرفته و شادی کنان دویدند سوی مدرسه. من هم آمدم. بچه‌های اولی و مهد کودک همگی سر کلاس رفته بودند. محبوبه روی حیاط نشسته بود و با دوستش داشت چندتا کتاب داستان را با شور و شوق ورق می‌زدند. کمی عکس و فیلم گرفتم. آموزگار کلاس اول داشت درس حلزون را می‌داد، صدای یکی از دختر‌ها بلند شد که می‌گفت ما نباید حلزون را بخوریم، بد مزه است... خنده ام گرفت و از کلاس شان دور شدم، اما همچنان داشتم به محبوبه و محجوبه و دیگر لعل‌های بدخشان فکر می‌کردم که با آمدن طالبان پشت در‌های مدرسه مانده اند و چشمان عسلی شان پر از آه و اشک و حسرت درس خواندن است.

منبع: صفحه اینستاگرام مدرسه فرهنگ

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->