روسیه درباره احتمال دخالت دوباره آمریکا در افغانستان هشدار داد نوزادان ۶ قلوی جوزجانی در افغانستان جان باختند موتورسواری وزیر خارجه طالبان در خیابان‌های کابل + فیلم شوق والیبال در افغانستان | جشن پیروزی تیم اتحاد در بدخشان + فیلم براساس دستور جدید طالبان: همه برنامه‌های تلویزیونی فقط باید صوتی شوند افراد مسلح مرکز واکسیناسیون در پاکستان را هدف قرار دادند تناقض در آمار طالبان و سازمان جهانی بهداشت | جولان فلج اطفال در افغانستان سرکنسول جدید ایران در هرات: جمهوری اسلامی به دنبال توسعه پایدار همسایگان است برنامه جهانی غذا: برای کمک به افغانستان به ۶۱۷ میلیون دلار بودجه نیاز داریم جذب ۲۸۲ دانشجوی جدید افغانستانی در دانشگاه بیرجند آغاز‌به‌کار سفیر جدید ازبکستان در افغانستان ویدئو | استقبال از اولین پرواز ایران ایرتور در فرودگاه کابل (۷ آبان ۱۴۰۳) ادامه شگفتی نوجوانان فوتبال افغانستان | پیروزی ۳ بر ۲ در برابر بنگلادش کاظمی قمی: فروش زمین به اتباع افغانستانی در چابهار، شایعه است | ۶ میلیون افغانستانی در ایران حضور دارند شورای علمای شیعه افغانستان، اقدام تجاوزکارانه رژیم اسرائیل را به‌شدت محکوم کرد عبدالله عبدالله تجاوز اسرائیل به ایران را محکوم کرد حامد کرزی اقدام رژیم صهیونیستی علیه ایران را محکوم کرد راهکار‌های توسعه روابط اقتصادی با خراسان رضوی از زبان تاجران افغانستانی همسر محمدعلی کلی به کابل رفت تمایل طالبان برای میزبانی از جام جهانی فوتبال | نمی‌توانیم، اما برنامه داریم کاظمی قمی: خراسان رضوی یکی از ممتازترین استان‌ها در توسعه همکاری‌های اقتصادی با کشور‌های همسایه است
سرخط خبرها

لعل بدخشان | روایت مدیر افغانستانی از حسرت دانش‌آموزانش

  • کد خبر: ۱۰۵۹۸۳
  • ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۵:۵۳
لعل بدخشان | روایت مدیر افغانستانی از حسرت دانش‌آموزانش
نادر موسوی مدیر مدرسه خودگردان فرهنگ در تهران روایتی از مواجه خود با دانش‌آموزانش در نزدیکی مدرسه نوشته، روایتی که پر از اشک و آه است.

به گزارش شهرآرانیوز؛ از پل می‌آمدم پایین که دیدم مرد جوانی دارد کمک می‌کند تا دخترک کیفش را به پشتش بیندازد. از لباس‌های خانگی دخترک فهمیدم از شاگردان مدرسه است. نزدیک‌تر رفتم. دخترک تا مرا دید لبخند زد و گفت سلام آقا مدیر و به برادرش که با کمی تعجب نگاه می‌کرد گفت مدیرمان است.

دو تای دیگرشان هم با دیدنم لبخندزنان نزدیک شدند. چند قدمی باهم رفتیم. از دخترک پرسیدم نامت چیست؟ گفت محبوبه. نام خواهرش محجوبه و نام برادرش مسعود بود. گفتم از کجا هستید؟ گفت از بدخشان. گفت شش، هفت ماهی می‌شود آمده ایم ایران. تا کلاس سوم در بدخشان درس خوانده بود.

طالبان که عمویش را می‌برد پدر هم که ارتشی بوده شبانه دار و ندارش را رها کرده با چهار فرزندش می‌آید به سوی ایران. خودش کلاس دوم و خواهر و برادرش کلاس اول بودند.

وقتی از خانه شان در بدخشان پرسیدم چشمان زیبا و عسلی اش پر اشک شد و گفت خبر ندارم. شب از خانه‌مان بر آمدیم و دیگه نمی‌دانم چی شد، می‌گویند طالبان خانه کسانی که در ارتش بوده را گرفته. گفتم ایران را دوست داری؟ گفت: آره. اینجا آرامی است و دختر‌ها می‌توانند مکتب بروند. من دوست دارم درس بخوانم.

ایستادم تا بروند. سه تایی دست همدیگر را گرفته و شادی کنان دویدند سوی مدرسه. من هم آمدم. بچه‌های اولی و مهد کودک همگی سر کلاس رفته بودند. محبوبه روی حیاط نشسته بود و با دوستش داشت چندتا کتاب داستان را با شور و شوق ورق می‌زدند. کمی عکس و فیلم گرفتم. آموزگار کلاس اول داشت درس حلزون را می‌داد، صدای یکی از دختر‌ها بلند شد که می‌گفت ما نباید حلزون را بخوریم، بد مزه است... خنده ام گرفت و از کلاس شان دور شدم، اما همچنان داشتم به محبوبه و محجوبه و دیگر لعل‌های بدخشان فکر می‌کردم که با آمدن طالبان پشت در‌های مدرسه مانده اند و چشمان عسلی شان پر از آه و اشک و حسرت درس خواندن است.

منبع: صفحه اینستاگرام مدرسه فرهنگ

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->